عصر قم - خراسان / تماشای فیلم ها و سریال های جذاب ترکی همه اوقات فراغتم را پر کرده بود. آن قدر تحت تاثیر قصه ها و داستان های این گونه سریال ها قرارگرفته بودم که انگار در گوشه قلبم از زندگی ساده و بی آلایش خودم راضی نبودم و همواره خودم را زنی بدبخت و عقب مانده تصور می کردم که گویی حسرت همه آمال و آرزوهایم در دلم باقی مانده بود. این ماجرا تا حدی پیش رفت که ...
زن 45ساله که مدعی بود وضعیت وخیم روحی و تالمات روانی، او را تا مرز افکار احمقانه ای مانند خودکشی رسانده است با بیان سرگذشت تاسفبار خود به کارشناس اجتماعی کانتری نجفی مشهد گفت: بیستمین بهار زندگی ام را می گذراندم که به توصیه پدرم به خواستگاری جوان غریبه ای پاسخ مثبت دادم و در حالی زندگی مشترکم را آغاز کردم که هیچ احساس عاطفی قلبی به او نداشتم ولی او را شوهر خودم میدانستم و با همه وجودم به خواسته هایش احترام می گذاشتم. زندگی مشترک ما در منزل نقلی و در شهر اردبیل به گونه ای ادامه داشت که نه روابط سرد عاطفی را تجربه کردم و نه او را عاشقانه دوست داشتم!
خلاصه شوهرم در بیرون از منزل به دنبال سعادت و خوشبختی من بود و من هم تلاش می کردم تا محیط خانه را برایش آرام و دلپذیر کنم. در این شرایط بود که تولد دخترم رنگ و بوی دیگر به زندگی ام داد و آرام آرام عشق شوهرم نیز در اعماق قلبم نفوذ کرد. حالا در کنار دخترم به ادامه این زندگی مشتاق تر می شدم و شوهرم نیز ساعت های بیشتری کار می کرد تا هر دو کاخ آرزوهایمان را در قلب یکدیگر بنا کنیم. از سوی دیگر من که اوقات فراغت بیشتری داشت، خودم را با فیلم و سریال های جذاب ترکی سرگرم می کردم و مدام پای ماهواره می نشستم اما نمی فهمیدم که قصه ها و داستان های این فیلم ها، روح و روانم را تحت تاثیر قرارمی دهد به گونه ای که انگار در گوشه قلبم از زندگی خودم راضی نبودم. خودم را با قهرمانان این سریال ها مقایسه می کردم و در حسرت یک زندگی رویایی،شوهرم را مقصر همه بدبختی هایم می دانستم. در واقع عقب مانده ای بودم که کاخ آرزوهایم فرو ریخته بود و باید برای یک زندگی بخور و نمیر تلاش می کردم. به همین خاطر کم کم بساط مشاجره و دعوا را پهن کردم و هر روز به بهانه های مختلف با حالت قهر از خانه بیرون می رفتم. گویی تاریخ مصرف این زندگی مشترک رو به پایان بود و مدام از شوهرم فاصله میگرفتم. داستان های رویایی سریال های ماهواره ای همه افکارم را تسخیر کرده بود و به چیزی جز زندگی مانند هنرپیشه های آن فیلم ها راضی نمی شدم! بالاخره دعواهای خانوادگی ما به حدی رسید که تقاضای طلاق دادم و در حالی از «تورج» جدا شدم که پدرم از دنیا رفته بود و هزینه های زندگی مادرم را نیز برادرانم پرداخت می کردند. در این شرایط به امید یک زندگی بهتر به پیشنهاد یکی از دوستانم راهی مشهد شدم تا با کار و درآمد بیشتر یک زندگی مرفه برای خودم بسازم! هنوز مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که به اشتباه خودم پی بردم ولی دیگر راه بازگشتی نداشتم چرا که «تورج» با زن دیگری ازدواج کرده بود و من هم به سختی هزینه های زندگی و دخترم را تامین میکردم. در همین روزها بود که با مردی در فضای مجازی آشنا شدم و پس از مدتی پیامک بازی و دیدارهای خیابانی درحالی به عقد موقت او درآمدم که فقط می خواستم از این شرایط تلخ و سخت رها شوم!
اکنون 12 سال از آن روز می گذرد و من به خاطر اشتباهات خودم زندگی و آینده دخترم را نیز نابود کردم چرا که او همواره در حاشیه زندگی مردی قرار داشت که فقط سایه اش بالای سرم بود و هیچ گاه مهر و عاطفه پدری را احساس نکرد. او همه تلخکامی ها را تحمل کرد و دم برنیاورد من هم زمانی به خود آمدم که45 سال از عمرم سپری شده است و حفره های عمیقی از حسرت های جانکاه در روح و روانم خودنمایی می کند. چند بار افکار احمقانه ای مانند خودکشی به سرم زد ولی تنها به خاطر آینده دخترم از این تصمیم جنون آمیز منصرف شدم تا شاید روزنه ای برای امید به زندگی بیابم ولی ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است:کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی در حالی اقدامات روانشناختی را با بهره گیری از تجربیات ارزنده سرهنگ محمدولیان(رئیس کلانتری نجفی)برای رهایی زن مذکور از این شرایط روحی و روانی آغاز کردند که دختر او نیز تحت حمایت های مشاوران پلیس قرار گرفت.
![]()