عصر قم

آخرين مطالب

شوخی‌ که آیت‌الله خامنه‌ای را هم خنداند روحانیت

شوخی‌ که آیت‌الله خامنه‌ای را هم خنداند
  بزرگنمايي:

عصر قم - امروز مصادف است با روزی که نیرو‌های سپاه با استعدادی برابر ٣٨گردان - که از پشتیبانی هوانیروز و ٤گردان توپخانه ارتش برخوردار بود - به‌منظور آزادسازی شهر مهران عملیات خود را آغاز کردند. این عملیات در ١٠تیر سال ٦٥با رمز «یاابالفضل العباس ادرکنی» آغاز شد. اهمیت آن نیز به‌گونه‌ای بود که پس از آزادسازی شهر مهران، امام خمینی (ره) فرمودند: «مهران را هم خدا آزاد کرد»! «سیدمحمدرضا دستواره» جانشین فرمانده لشکر ٢٧محمد رسول‌الله (ص) در این عملیات بود.
دستواره از همان دوران نوجوانی بار‌ها به‌دلیل انتشار اعلامیه‌های حضرت امام توسط رژیم شاهنشاهی بازداشت شد. خودش معتقد بود آشنایی با حاج‌احمد متوسلیان مسیر زندگی او را برای همیشه تغییر داد. حتی ١١ بار مجروحیت هم نتوانست او را از رسالتی که بر دوش داشت، منصرف کند. اتفاقی که در نهایت منجر به شهادت او در عملیات کربلای یک و آزادسازی شهر مهران شد. به مناسبت همین روز و همچنین ١٣ تیر ١٣٦٥ سالروز شهادت شهید محمدرضا دستواره به سراغ برش‌هایی از زندگی او رفتیم. نکته حائز اهمیت دیگر این است که دو برادر دیگر او به نام‌های سیدحسین و سیدمحمد از رزمندگانی بودند که در سال‌های دفاع‌مقدس به شهادت رسیدند.
جالب اینجاست که پدر شهیدان دستواره پس از شهادت فرزندانش، منزل خود را تبدیل به کتابخانه‌ای در جنوب تهران کرد. در این گزارش روایت‌هایی از زندگی شهیدمحمدرضا دستواره آمده است که مستند هستند به کتاب «قصه همین بوده!» و پنجمین جلد از مجموعه «بیست‌وهفت در ٢٧» که روایتگر زندگی شهید «سیدمحمدرضا دستواره» است. در این کتاب، زندگی‌نامه شهید دستواره از زبان خودش روایت می‌شود. او روایت زندگی خود را از کودکی تا پیش از شهادت در تیرماه ٦٥، روی نوار‌هایی ضبط کرده که همین نوارها، دستمایه نگارش این کتاب قرار گرفته‌اند. عکس و اسناد مربوط به شهید دستواره نیز در انتهای کتاب منتشر شده‌اند. 
حدیث شیشه و سنگ... روایت رضایی، همرزم شهید
هر وقت برای صحبت پیش حاج دستواره می‌رفتیم، از چهره‌اش می‌فهمیدیم که خسته است و شب گذشته، کامل نخوابیده است. همیشه بیرون از سنگر می‌خوابید. در عملیات والفجر 8 در فاو، دیده‌بان ما خبر داد که دشمن طی تغییر و تحولاتی قصد حمله دارد. وقتی رفتیم این جریان را به شهید دستواره بگوییم، بیرون از سنگر خوابیده بود. به یکی از همرزمانم گفتم که چرا حاجی بیرون از سنگر خوابیده، ممکن است بر اثر اصابت خمپاره‌های دشمن آسیبی به او برسد. بیدارش کردم و گفتم: «حاجی چرا اینجا خوابیدی؟» وقتی بیدار شد، سؤالم را با این قطعه شعر جواب داد: «گر نگهدار من آن است که من می‌دانم / شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد».
من عقب نمی‌روم! روایت یکی از همرزمان شهید
در جریان عملیات بدر، سیدرضا دستواره که پس از شهادت عباس کریمی، فرمانده لشکر 27 حضرت رسول (ص)، به‌طور موقت فرماندهی این یگان را عهده‌دار بود، برای گزارش آخرین وضعیت لشکر 27 در قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ص) حاضر شد. دستواره که از ناحیه پهلو ترکش خورده بود و بر اثر شدت جراحت، توان زیادی برای حرف زدن نداشت، گفت: «مسئول واحد اطلاعات عملیات و تقریباً همه نیرو‌های کادر این واحد زخمی شدن و کادر لشکر هم اغلب زخمی هستن.» بعد با وجود جراحات شدید رو به محسن رضایی گفت: «اما من عقب نمی‌رم، می‌مونم و می‌جنگم.»
به روایت عباس برقی، همرزم شهید
عملیات والفجر هشت که به پایان رسید خداوند این توفیق را نصیب بنده کرد تا همراه کادر‌های لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) برویم ملاقات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای که آن زمان ریاست‌جمهوری کشور را به‌عهده داشتند. در محل ریاست‌جمهوری ایشان، ما را به حضور پذیرفتند و بعد از دریافت گزارش عملکرد لشکر در عملیات، صحبت‌های جالبی کردند. بعد از آنکه وقت دیدار به آخر رسید، وقتی آقا داشتند از پلکان انتهای سالن بالا می‌رفتند، ناگهان معاون لشکر، سیدمحمدرضا دستواره، با همان روحیه شاد و بذله‌گویی خاص خودش، با صدای بلند گفت: «برای رفع سلامتی ریاست‌جمهور...» و به این جای جمله که رسید، مکث کرد و چیزی نگفت. همه حضار متحیر به رضا خیره شدند. حتی آقا هم سر به عقب چرخاندند تا ببینند چه‌کسی این جمله را گفت. محمدرضا تا دید آقا سر به عقب چرخانده‌اند و به او نگاه می‌کنند با لبخند ادامه داد: «بعثِ عراق، اجماعاً صلوات.» همه حضار با خنده صلوات فرستادند و آقا هم خندیدند.
بریم حال ضدانقلاب رو بگیریم؟! روایت هم‌محلی‌های شهید
گلوله از همه طرف می‌بارید. مجال تکان خوردن نداشتیم. سه نفری داخل سنگری که از کیسه‌های گونی تهیه شده بود، پناه گرفته بودیم. بقیه بچه‌ها، هر کدام در سنگری قرار داشتند... نیرو‌های ضدانقلاب، مقر سپاه مریوان را محاصره کرده بودند. برای اینکه فرصت مقابله به ما ندهند، برای یک لحظه هم آتش اسلحه‌های‌شان خاموش نمی‌شد. همانطور که گوشه سنگر پناه گرفته بودیم و لبه کیسه‌گونی‌ها بر اثر اصابت گلوله پاره‌پاره می‌شد، سیدمحمدرضا دستواره با تبسم همیشگی گفت: «بچه‌هاا! می‌خوام حال همه ضدانقلاب‌ها رو بگیرم.» با تعجب پرسیدیم: «چطوری؟ اون هم زیر این بارون تیر و آر. پی. جی؟!» سید خندید و گفت: «الان نشون می‌دم چه جوری!» و یکباره بلند شد. لبه سنگر تا کمر او بود و از کمر به بالایش از سنگر بیرون. درحالی‌که خنده از لبانش دور نمی‌شد، فریاد زد: «این منم، سیدرضا دستواره فرزند سیدتقی...» و سریع نشست. رگبار تیربار‌ها شدت گرفت. لبخند روی لب ما هم جان گرفت. سیدرضا قهقهه می‌زد و می‌گفت: «دیدی چه جوری شاکی‌شون کردم... حالا بدتر حال‌شونو می‌گیرم...» هرچه اصرار کردیم که دست از این شوخی خطرناک بردارد بی‌نتیجه بود. دوباره برخاست و فریاد زد: «سیدرضا دستواره با شما حرف می‌زنه... شما ضدانقلاب‌های احمق هم هیچ غلطی نمی‌تونید بکنید!» همان لحظه نشست. رگبار گلوله شدیدتر شد. سیدرضا با خنده و شادی گفت: «می‌خواید دوباره بلند بشم؟» و تعجب ما بیشتر شد. این رفتار‌های محمدرضا نه‌تن‌ها برای همه ما روحیه‌بخش بود بلکه شجاعت و جسارت عجیبش هم موجب تضعیف روحیه دشمن شده بود.
وقتی‌که شهید دستواره راننده اتوبوس شد! روایت قاسم صادقی، کادر آزاد گردان حبیب بن مظاهر
حواشی ستون‌کِشی بی‌سابقه لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) در جریان عملیات والفجر 4 در آبان ماه سال 1362، اینگونه بود که بیرون شهر اسلام‌آبادغرب، ستون گردان ما به ستون اصلی لشکر ملحق شد. از آنجا به سمت کرمانشاه حرکت کردیم، بعد هم رفتیم به سمت سنندج و دست‌آخر به مریوان رسیدیم. شب را در مریوان خوابیدیم. صبح، سوار بر اتوبوس‌های پلاک شخصی که به گردان داده بودند، به سمت دشت شیلر حرکت کردیم. هنوز مسافت زیادی از دریاچه زریوار مریوان دور نشده بودیم که چند گلوله توپ سرگردان، زمین اطراف جاده را شکافتند. همین باعث شد تا راننده‌های اتوبوس‌ها بترسند و از ادامه مسیر خودداری کنند. راهنمای ستون ما حاج رضا دستواره، فرمانده تیپ 3 ابوذر بود که سوار بر یک موتورسیکلت هوندا تریل، جلوی ستون حرکت می‌کرد. وقتی او متوجه شد راننده‌ها دیگر نمی‌خواهند جلوتر بروند، اول از آنها خواهش کرد، اما وقتی دید گوش‌شان بدهکار نیست، خودش سوار یکی از اتوبوس‌ها شد، راننده را کنار زد و نشست پشت فرمان و اتوبوس‌های دیگر را هم به راننده‌های پاسدار سپرد. بعد از آن هم دستور حرکت داد. با همین اقدام قاطع حاج‌رضا، راننده‌های اتوبوس‌ها دنبال ماشین‌های‌شان راه افتادند.
ملائکه از ما پیش افتاده بودند...
خاطرات خودنوشت شهید
رفتم خدمت سردار عزیزمان حاج احمد متوسلیان و از ایشان تقاضا کردم همراه رزمندگان به عملیات بروم. این شد که رفتم به غرب رودخانه کارون تا در خدمت برادرمان شهید چراغی باشم. فراموش نمی‌کنم وقتی به آن خاکریز‌های سراسری شمالی- جنوبی دشمن نزدیک می‌شدیم، سگ‌های نگهبان تعلیم‌دیده دشمن، یک روند پارس می‌کردند، اما هیچ چشم بینا و هیچ گوش شنوایی از طرف بعثی‌های کافر وجود نداشت که متوجه حرکت و عبور ما از آن خاکریز‌ها بشود. حدود ٢کیلومتری جاده اهواز- خرمشهر که رسیدیم، متوجه شدیم از طرف برادرمان حاج احمد متوسلیان توسط بی‌سیم، رمز شروع درگیری و آغاز عملیات اعلام شده است. هیچ‌کسی جلوتر از من و شهید چراغی در ستون گردان نبود. زمانی که خواستیم رمز را به نیرو‌ها اعلام کنیم، اتفاق عجیبی افتاد. تا همین امروز هم این معما برایم حل نشده که آخر چه‌کسی جلوتر از ما بود که آنطور شدید، صدای فریاد‌های انبوه «الله‌اکبر»، «یازهرا»، «یاعلی‌ابن‌ابی‌طالب» و «یاحسین» او شنیده می‌شد! این درحالی بود که نیرو‌ها پشت سر ما بودند و صدای تیراندازی و فریاد‌های آنها از پشت سر می‌آمد. وقتی که به دژ دشمن روی جاده اهواز- خرمشهر رسیدیم، آنجا دیدیم هیچ‌کس جز خود ما حضور ندارد و در کمال حیرت با سنگر‌های متلاشی شده دشمن مواجه شدیم. بسیاری از نیرو‌های مزدور بعثی هم وحشت‌زده پا به فرار گذاشته بودند. با تمام وجودم درک می‌کنم که آن صدا‌ها صدای ملائکه‌الله بود؛ ملائک بودند که جلوی ما به گفتن تکبیر و ذکر پرداخته بودند و جنود الهی به امداد و کمک ما آمده بودند.
به روایت مادر شهیدان دستواره
یک روز محمدرضا از اندیمشک آمد، به من گفت: «مادر می‌خواهم شما را ببرم معراج شهدا، حسین (برادر شهید) شهید شده و می‌خواهم او را ببینی.» با هم رفتیم. او روی حسین را کنار زد. من صورت حسین را بوسیدم و صورتم را به‌صورتش چسباندم. محمدرضا هم وضو گرفت و برای حسین قرآن خواند و با دست خودش او را به خاک سپرد. کنار قبری که حسین را دفن کردند، یک قبر خالی بود، دستش را روی آن گذاشت و گفت: «چند روز دیگر شهیدش می‌آید.» ما فکر کردیم، چون عملیات است و شهید می‌آورند، منظورش این است که بالأخره تا چند روز دیگر شهیدی هم آنجا دفن می‌شود. چند روز بعد دیدیم شهیدِ آن قبر را آوردند. خودش بود! و همان جا هم او را به خاک سپردیم. آن زمان فهمیدیم که چرا پیشتر، در مراسم عزاداری برادرش از همه دوستان و آشنایان حلالیت می‌طلبید. همان موقع هنگام رفتن به من گفت: «مادر مرا حلال می‌کنی؟» گفتم: «تو به من بدی نکرده‌ای که بخواهم حلالت کنم.» گفت: «نه مادر، این‌طوری نمی‌شود، بگو از صمیم قلب حلالت می‌کنم.» من هم گفتم: «حلال، حلال...»
منبع: شهروند
باشگاه خبرنگاران جوان وب‌گردی مناسبتی

لینک کوتاه:
https://www.asreqom.ir/Fa/News/618246/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

معرفی کتاب «آنها»

120 ثانیه| مروری بر مهمترین رویداد‌های سه شنبه دوازدهم تیرماه قم

شرایط ناسالم هوای قم و پدیده گردو غبار هوا

گرد و غبار هوای قم را در شرایط ناسالم قرار داد

جزئیاتی از قتل 5 مرد در یک روستا

کلاهبرداری میلیاردی از معلولان و سالمندان

تصادف وانت با پژو سه کشته برجای گذاشت

طوفان 620 نفر را در سیستان راهی بیمارستان کرد

گردوغبار هوای قم را در شرایط ناسالم قرار داد

مراسم افتتاحیه مراکز گردشگری سلامت و کتابخانه‌های هتلی برگزار شد

جانباز 70 درصد «مصطفی ابراهیمی» به همرزمان شهیدش پیوست

دیدار سرپرست اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان البرز با دادستان کرج

وبا ؛ بیماری روزهای گرم سال/ 18 توصیه بهداشتی که باید جدی بگیریم

کلینتون‌ها کتاب جدید منتشر می‌کنند

16 هزار و 819 تُن کالا از گمرکات قم وارد کشور شد

صفحه نخست روزنامه‌های قم سه شنبه 12 تیر ماه 1403

برنامه عملیاتی 9 خوشه صنعتی در قم اجرا شده‌است

وضعیت دما و بارش تا اواخر مردادماه

هولدر موبایل گیره دار !!!

جزئیات برگزاری و توزیع کارت‌ نوبت دوم کنکور اعلام شد

مناسبت روز/ سه‌شنبه، 12 تیرماه

اینفوگرافی/ 7 نشانه که بدجوری روی اعصاب دیگران هستید

استقبال از خانواده شهدای غزه در میدان فلسطین تهران

جانباز سرافراز دوران دفاع مقدس «مسعود سعادت» به یاران شهیدش پیوست

انتصاب مدیرکل دفتر حمایت و نظارت بر تولید آثار فرهنگی و هنری

موادغذایی مقوی پشت کنکوری ها

گزارش تصویری/ بازدید مدیران ارشد صنعت بیمه از غرفه بیمه دی در نمایشگاه الکامپ

مدیرعامل بیمه نوین در بازدید از غرفه بیمه دی: بیمه دی در عرصه رقابتی عملکردی مطلوب داشته است

آمادگی شمشیربازی اسلحه فلوره قم برای حضور در دور برگشت لیگ برتر شمشیربازی کشور

تعداد فوتی‌های زائران ایرانی در حج به 25 نفر رسید

حکم یک قاضی ضامن حفظ جان نوزادان شد

سازمان سنجش: هیچ داوطلب متقلبی وارد دانشگاه نخواهد شد

بزرگداشت شهدای پرواز اردیبهشت‌ماه در قم برگزار می‌شود

واگذاری موسسات به ایثارگران سبب مشارکت آن‌ها در توسعه اقتصاد کشور می‌شود

انتصاب مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان گلستان

انتصاب مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام

اهمیت سروصدای زانو

نامدارترین شاعر عهد صفوی را می شناسید؟

واکنش وزارت بهداشت به ادعاهای یکی از نامزدهای ریاست جمهوری

بازداشت دو پسر به اتهام تعرض به یک دختر نوجوان

صدور هشدار نارنجی هواشناسی در برخی مناطق

آمار نوزادان ایرانی متولد شده در خارج از کشور

دلیل عجیب زن برای طلاق: شوهرم صبحانه را برایم روی تخت خواب نمی آورد!

آیت الله صدوقی؛ چهارمین شهید محراب

«جنگ که تمام شد بیدارم کن» برای نوجوانان به چاپ پنجم رسید

16 هزار و 819 تُن کالا از طریق گمرکات قم وارد کشور شد

رشد 300 درصدی مشارکت خیران در مدرسه‌سازی

پیکر دومین مفقودی سیل سوادکوه بعد از هفت روز پیدا شد

سرگرد قلابی با اخاذی 700 میلیونی بازداشت شد

تاریخچه طب سنتی در جهان