بزرگنمايي:
عصرقم- علی شفیعی جانباز و رزمنده
دوران دفاع مقدس گفت: اینکه یک کشور بعد از یک سال و نیم حمله ناگهانی
دشمن، بتواند خود را طوری تقویت کند که سه عملیلت گسترده و مهم علیه دشمن
انجام دهد، چیزی شبیه معجزه است، در این راه افرادی نخبه و برجسته همچون
شهید حسن باقری بودند که به او ژنرال 25 ساله میگفتند.
برای
انتقال فرهنگ ایثار و شهادت به آحاد مردم به خصوص نسل جوان راههای مختلف
فرهنگی، هنری و ادبی با بهرهگیری از ظرفیتهای مختلف و همراهی جامعه هدف و
مسئولان وجود دارد که بدون شک یکی از بهترین راهکارها تکیه بر ثبت و ضبط
خاطرات است؛ لذا با هدف انتقال فرهنگ ایثار و شهادت به ویژه برای نسل جوان
به گفتوگو با رزمنده و جانباز دوران دفاع مقدس پرداختیم و خاطراتشان را
مرور کردیم.
- ایسنا: از خودتان بگویید، چند ساله بودید که وارد جبهه شدید؟
من متولد 20 دی ماه 1343، در گنبد کاووس
هستم، 31 شهریور سال 59، زمانی که جنگ شروع شد 16 ساله بودم، نکاتی را ذکر
می کنم که شاید سوالات و بعضا چالش نسل جوان امروز باشد، چیزهایی که در
کتابها نوشته شده و اما ما آن را از نزدیک دیدهایم، من 17 ساله بودم که
به جنگ وارد شدم.
از ابتدای انقلاب تا زمانی که جنگ شروع شد،
حدود 17 ماه طول کشید. در این ایام فتنههای زیادی شکل گرفت، نیروهای
انقلابی در گنبد کاووس درگیر همین فتنهها بودند که جنگ شروع شد. از آن
طرف، عراقی که سه سپاه رسمی داشت و دارای 4 لشکر پیاده و سه لشکر زرهی و
12 تیپ مستقل بود، 6 ماه مانده به جنگ، 30 درصد امکانات و نفرات نظامی خود
را افزایش داد، با این قدرت حمله شد تا نیمه دوم سال 1360 که عراق آمد تا
نقاط استراتژیک ایران را بگیرد.
- ایسنا: از عملیاتهای مهم دوران دفاع مقدس، شما در عملیات فتح المبین بودید، کمی راجع به آن توضیح دهید؟
تقریبا یکسال بعد از تجاوز به خاک ایران،
اولین عملیاتها جمهوری اسلامی شکل گرفت و از سال بعد عملیاتهای گستردهای
داشتیم، کسانی که تحقیق کردند اعلام کردند که این چیزی شبیه معجزه است که
کشوری که سازمانهای نظامی آن یعنی سپاه و بسیج بعد از 1سال و نیم پس از
جنگ شکل گرفتند، بتواند 2 فرودین 61 بتواند عملیاتی به نام فتح المبین
انجام دهد که به لحاظ تعداد افراد، ادوات جنگی و اسرا و تلفاتی که به دشمن
وارد می کند، جزء عملیاتهای بزرگ دنیا شود. در دل این زمان آدم هایی برای
جنگ متولد شوند که سرمایه های سرنوشت سازی باشند که ایده های آنان الان در
دنیا پیاده می شود، همچون شخصی به نام حسن باقری که به عنوان خبرنگار اعزام
شود و طراح جنگ شود.
- ایسنا: از فرماندهان جنگ، با کدام یک دیدار داشتید و در جبهه با آنها بودید؟
حسن باقری تا سن 25 سالگی به عنوان طراح
بزرگترین عملیاتهای مردم پایه بود، ما دو نوع سازمان تجهیز محور و سازمان
نیرو محور داریم، شهید باقری با سن 25 سالگی و در این ایام کوتاه، ژنرالی
میشود که غربیها به او ژنرال 25 ساله میگویند، در این یکسالی که در جبهه
حضور دارد، او منطقهای را انتخاب و شناسایی می کند و افرادی را تربیت
میکند که در آینده فرماندهان عالی لشکرهای سپاه میشوند، همچون شهید زین
الدین، شهید همت، شهید قاسم سلیمانی.
عملیات فتح المبین یکسال و نیم بعد از حمله
عراق انجام میشود و 29 روز بعد، عملیات بیت المقدس شکل میگیرد، سپاه با
400 گردان و در کنار ارتش، افتخاری میآفریند که امام میفرماید من به دست و
بازوی آنها بوسه میزنم، در هیچ منطق نظامی نیست که شما یک عملیات نظامی
گسترده انجام دهید و 29 روز بعدش بتوانی 500 گردان آموزش دهید و دوباره یک
عملیات گسترده دیگر شکل گیرد، و بعد 2 ماه پس از آن عملیات رمضان انجام
میشود؛ یعنی در 3 ماه اول سال 61، سه عملیات بزرگ را سپاه انجام میدهد،
تحلیل سپاه این است که ما نباید به دشمن فرصت دهیم، از آن طرف عراق با آن
همه امکانات در لاک دفاعی فرو میرود و وقتی تجهیزات را بررسی میکنیم،
خیلی قابل توجه است.
- ایسنا: از دوران آموزشی خود در جنگ به طور خلاصه توضیح دهید آموزش ها چگونه بود؟
من در نزدیک ذوب آهن اصفهان آموزش دیدیم و
یک عده در آن زمان به علت بی نظمی اخراج شدند که بعد در رابطه با آن توضیح
میدهم، بعد از اصفهان به اهواز اعزام شدیم، اول جاده اهواز آبادان، پادگان
انرژی اتمی که تیپ 14 امام حسین(ع) مستقر شد، وقتی وارد شدیم، نزدیک طلوع
آفتاب ابتدای جاده بودیم که یک جوی آبی بود و به ما گفتند پیاده شوید وضو
بگیرید و نماز بخوانید.
اولین سجده بوی خاک اهواز به مشامم رسید که
یک بوی خاص و شبیه منطقه عراق و کربلا داشت، بعد وارد پادگان شدیم، لب رود
کارون یک ساختمان زیبابی بود که قبلا برای مهندسان فرانسوی انرژی اتمی بود و
ما اینجا برای آموزش مستقر شدیم و نزدیک 12 روز آموزش دیدیم.
بسیاری از افراد الان ادعا می کنند که چیزی
به عنوان آموزش در ابتدای جنگ و دوران دفاع مقدس وجود نداشته و بچه های
مردم (رزمندگان) را بردند و کشتند در حالی که چنین چیزی درست نیست خود ما
در طی چند دوره آموزش دیدیم و بعد وارد منطقه عملیاتی شدیم، یکی از آموزش
های ما برد بلند بود، یعنی ما از صبح تا شب آموزش و شب 30 کیلومتر
راهپیمایی شبانه داشتیم، نماز صبح با کمپرسی برمیگشتیم، خود من بین سلام
نماز یک چرت زدم و باز نماز را قضا کردم، اینقدر آموزش سخت بود.
من تیپ امام حسین(ع) را درست نمی شناختم،
یک گروهی از جماران به این تیپ آمده بودند و غذا می پختند، یادم هست در یک
دیگ بزرگ آب جوش می ریختند و بعد چای فله را داخل گونی برنج می ریختند و یک
لیوان پلاستیکی قرمز داشتیم که داخل آن چایی می ریختند و به ما چای می
دادند، یعنی وضعیت غذا و امکانات در همین حد بود.
- ایسنا: از شهید ردانی پور بگویید، فرماندهی که حضرت زهرا (س) برای مراسم عروسی اش آمد.
شب عملیات یک طلبه ای آمده بود و گفت من
آقای ردانی پور هستم، او گفت من مخصوصا لباس طلبگی ام را پوشیدم که تندی
نکنم، حالا ما به این رفتار ها شاید تندی بگوییم اما در نظام و لباس نظامی،
قاطعیت حرف اول را میزند و این قاطعیت است نه تندی. او فرمانده تیپ بود،
بعدها فهمیدم مجموعه ای که بدنه اصلی تیپ امام حسین(ع) است، طلبههای مدرسه
حقانی قم هستند، یک عکسی هم بعدا منتشر شد که شهید قدوسی در زمان حیاتش
آمده است.
کنار این فرماندهان نشسته که اکثرا طلبه های
مدرسه حقانی قم هستند، ما همین الان یک نیروی نظامی را بخواهیم تربیت کنیم
2 سال آموزشی و 4 سال دانشکده افسری را برای او در نظر می گیریم، اینکه یک
طلبه و یا هر رزمندهای بعد از تنها یکسال و نیم بعد از جنگ به این حد
برسد که فرمانده شود، خیلی کار بزرگی است.
شهید ردانی پور در کتابش هم آمده است که می
آید اصفهان و بنابر تکلیف ازدواج می کند، قبل از ازدواج یک کارت دعوت در
حرم حضرت معصومه(س) می اندازد و یک کارت دعوت برای حضرت زهرا(س) در نظر می
گیرد، خودش می گوید من در عالم خواب دیدم که حضرت زهرا(س) به من گفتند اگر
ما عروسی تو نیاییم عروسی چه کسی بیایم؟
عملیات فتح المبین که شروع شد ما نیز اعزام
شدیم، ما شب از پادگان حرکت کردیم با کمپرسی رفتیم سه راه شادگان، از پل
متحرک که ارتش زده بود، عبور کردیم و بعد به ما گفتند باید 35 کیلومتر
پیاده روی کنید تا به نقطه هدف برسیم، نماز صبح و مغرب و عشا را هم باید در
حال راه رفتن و با همین شرایط بخوانید، منطقهای که ما به آن وارد شدیم،
یکسرش خرمشهر و یکسرش هویزه بود.
با ماشین همین الان 5 ساعت باید برای این
مسیر وقت گذاشت تا برسید، نیروهای دشمن در کنار جاده اهواز خرمشهر یک دژ
زده بود، شش متر دژ زده بودند که از آن طرف هم تردد کنند و در آتش نباشند و
هم بتوانند در خط اصلی پدافند کنند.
هدف ما آن خط پشتیبانی بود، ما را توجیه
کرده بودند و گفته بودند از سه خط عراقیها ما باید بگذریم، مدل خطهای
اولی عراقیها، مدل خطهای ایذایی بود چون هیچ احتمالی نمی داد که حملهای
از سمت ایران شود، سه کیلومتر خاک ریز زده بود، خط اصلی آنها همان
پشتیبانی بود که اگر یک وقت ایرانی ها آمدند به آن دژ برخورد کنند، مدل
چینش خطش این بود، که فکر نمیکردند ایرانی ها حمله کنند.
- ایسنا: از شب عملیات فتح المبین و رزمندگان هرچه خاطرتان هست، بگویید.
به ما گفتند بانوار های سفید پارچه ای که
هست حرکت می کنیم نفر عقب و جلو را بشناسید، ما نماز را در راه خواندیم و
حدود ساعت 11 درگیری ها شکل گرفت و به ما گفتند بنشینید و یک آتش شدیدی شکل
گرفت و بعد از آتش، بلافاصله حمله رزمندگان شروع شد، به ما گفته بودند
عراقی ها اول بالای دوشگاه می ایستند و می زنند، بچه ها که می آیند نزدیک و
تیراندازی می کنند، بخاطر اینکه خودشان تیر نخورند می نشینند و سر سلاح
هایشان را بالا می دهد و فقط می زنند، من دیدم که صدای الله اکبر رزمندگان،
عراقی ها را به وحشت می انداخت.
شفیعی بیان کرد: نماز صبح را در راه خواندیم
و سپیده نزده رسیدیم به خاکریز، مدل رفتن ما این بود 10 دقیقه می دویدیم و
سه دقیقه پیاده روی می کردیم و تمام راه را اینطور آمدیم، چون به ما گفته
بودند هر کی بماند، می ماند و گیر می افتد و کسی نیست او را برگرداند، از
جلوی یک تانک که عبورکردیم گردان را گرفت به دوشگاه، به واسطه این ما مجروح
دادیم، ما پشت خاکریز حالت پدافندی گرفتیم.
اولین چیزی که شنیدم این بود که می گفتند،
احمدی شهید شد، من چسبیده به خاک فهمیدم احمدی همان بود که قبلا در آموزش
بود و اخراجش کردند، مدام با خودم می گفتم چی شد که او آمده و شهید شد،
حالا من با آن تفکرات یک جوان 17 ساله می گفتم مگر شهیدان، برگزیدگان
نیستند پس چطور این فرد که از اردوگاه آموزشی اخراجش کردند آمدو شهید شد،
در این لحظه من فقط به این فکر میکردم و تنها جوابی که بهش رسیدم این بود
که خدا تو می دانی و ما خیلی چیزها نمی دانیم.
- ایسنا: شهید خرازی را هم دیدید؟
ما وارد دشت شدیم جلوی ما هیچ خاکریزی دیگر
نبود ما شروع کردیم به رفتن به سمت هدف نهایی، من یک لحظه پشت سرم نگاه
کردم دیدن به عرض زمینی که می بینم تانک، نفر بر و 106 در حال حرکت است و
من فکر کردم عراقی ها هستند، اما بعد دیدم پرچم سه گوش یا زهرا(س) بالای
آنتن بیسیم های تانک ها بود و بعد قوت قلب گرفتم که این ها نیروهای خودی
پشتیبان هستند، به هرحال ما رسیدیم لب خط و اولین نفری که لبه دژ دیدم شهید
خرازی و ردانی پور بود.
شهید خرازی معمولا دستش گچ گرفته بود، شهید
ردانی پور به من گفت کدام گردانی و گفتم گردان امام سجاد(ع)، گفت ماشالله و
گفت سمت چپ برو جلو، چهار قدم که رفتم جلو آنجا یک مصاحبه رادیویی هم
انجام دادند این برنامه اینطور بود که اعزامی ها در این مصاحبه می گفتند از
کجا اعزام شدند و سلامتی خودشان رو اعلام می کردند، صبح ها ساعت 6 این
برنامه پخش میشد.
من سمت چپ آمدم و گفتند سینه دژ برای خودت
سنگر بکن، و مستقر شو، در همین حین من دیدم به یکبار حمله شده و یکسری روی
زمین خوابیدند و روده های آن ها بیرون ریخته و گرد و غبار روی صورت آن ها
ریخته و آرام خوابیدند، من اولین بار شهید را آنجا دیدم، من کشته های عراقی
با صورت های فجیع زیاد دیدم اما اکثرا شهدای ما انگار در آرامش خوابیدند.
- ایسنا: چطور شد که مجروح شدید؟
بعضی ها فقط چشمهایشان باز بود، بعد از این
حمله، پاتک شروع شد به ما گفتند آتش شدید است و خودتان را از آتش بپوشانید
در سنگر، این سنگری که من به اندازه یک نفر و نصفی زدم، انقدر گلوله به آن
زدند که این سنگر تقریبا سنگر یک سوم شد و من همانجا مجروح شدم.
از آنجا به بعد من را به اصفهان انتقال
دادند و عمل کردم و مجددا برگشتم جبهه، آن روزی که من رسیدم اهواز همان
روزی بود که خرمشهر را نیروهای خودی آزاد کرده بودند، ما چهار مرحله
عملیات داشتیم، هر مرحله اش در عملیات بیتالمقدس یک عملیات بزرگ بود، 16
هزار کشته عراقیها دادند، می توان گفت ارتش عراق در این عملیات منهدم
شداما چه توانی پشت این بود.
من یادم است اولین بار در تیپ امام حسین
(ع) رفتم یک زمین بزرگی پر از ادوات بود گفتند اینها برای عملیات فتح
المبین است، کل ادواتی که تا پایان جنگ ما استفاده میکردیم همش ادوات
غنیمتی بود، 19 هزار اسیر نیز در این عملیات از ارتش عراق گرفتیم، خرمشهر
آزاد شد و به فاصله یک ماه و نیم بعد هم عملیات رمضان شروع شد.